گزارش نگارش فيلمنامه « لانه خرگوش» Rabbit Hole


 

نويسنده: ميثاء محمدي




 

فيلمنامه نويس: ديويد ليندسي ابير
 

احتمالاً لانه خرگوش مفرح ترين فيلمي است كه تاكنون درباره دو بزرگسالي كه تلاش مي كنند تا با از دست دادن فرزندشان كنار بيايند، ساخته شده است. اما اين به اين معنا نيست كه اين فيلم يك فيلم كمدي است. فيلمنامه نويس لانه خرگوش اين فيلمنامه را بر اساس نمايشنامه درام نامزد جايزه توني اش نوشته است. او در اين باره گفت: « من گمان نمي كنم در فيلمنامه شوخي وجود داشته باشد. من سعي كردم شخصيت هايي خلق كنم كه مثل ديگر انسان ها باشند. هر زمان كه اتفاق ناگواري پيش مي آيد، دست كم در خانواده خودم اين گونه است، عموماً جريان باريكي از شوخ طبعي شكل مي گيرد كه راهش را به دل شرايط بد باز مي كند. اين هميشه عملكردي براي سرپوش گذاري است، اما دليل ديگرش اين است كه شادي در وجود انسان هاست. بنابراين شوخ طبعي هميشه در زمان نامناسب و از مسيري نادرست پيش مي آيد». ليندسي ابير براي نمايشنامه لانه خرگوش جايزه پوليتزر را برده است.
زماني كه نويسنده موافقت مي كند تا امتياز نمايشنامه را به بلوسوم فيلمز، كمپاني توليد فيلم نيكول كيدمن، بفروشد نكته اي كه برايش اهميت بالايي دارد، حفظ فضاي اصلي داستان است. ابير در نسخه فيلمنامه منتشر شده در قسمت سخن نويسنده به كارگردان توصيه مي كند:« اين يك نمايش غم انگيز است. غم انگيزتر از آن چه نياز است را آن را نسازيد.»نويسنده به اين نكته رسيده است؛ چيزي كه مي تواند موجب خنده تماشاچيان شود، از طرفي مي تواند موجب خلق يك ملودرام احساسي شود. در نتيجه اين حالت مي تواند عناصري را كه به طور جدي فيلم هاي مردم معمولي و اتاق خواب را دربرگرفته اند، از هم تفكيك كند.
قطعاً مطمئن ترين راه براي ابير كه خاطر جمع باشد كه لانه خرگوش به درستي روي پرده نمايش مي رود، اين بود كه خودش كار نوشتن فيلمنامه اقتباسي را انجام دهد و اين ايده اي بود كه كيدمن و همكار تهيه كننده اش پرساري آن را با آغوش باز پذيرفتند. او گفت: « من يك نمايشنامه داشتم؛ اصلاً دلم يك نسخه سينمايي نمي خواست». حتي اگر اين طور به نظر برسد كه نويسنده براي گرفتن فيلمنامه از پيش نقشه كشيده بود، مطمئناً به اين دليل بوده است كه او نمي خواسته تا تجربه تلخ گذشته اش در هاليوود دوباره تكرار شود. ليندسي با افسوس گفت: « هر چيزي كه روي آن كار كرده بودم، رقت آور بود». فيلم هاي اخير روي پرده اش عبارت اند از ربات ها( « يك فيلم انيميشن شيرين و دوست داشتني كه من براي نوشتن آن قراردادي نداشتم»)و قلب جوهري( « كه روي آن خيلي كار كردم اما آن فيلم بيش از اندازه قيچي خورد، بازنويسي شد و به اول و آخرش اضافه شد»).
به هر حال شايد ليندسي ابير در مقايسه با ديگر نويسندگان در كار انعطاف پذيري بيشتري داشته باشد. شايد به همين دليل است كه او هيچ ابايي از تجديد نظر كردن در زواياي مختلف نمايشنامه اش نداشته است. او در اين باره توضيح داد:« من پنج سال تمام با اين شخصيت ها زندگي كردم. خيلي خوب آنها را مي شناسم. بنابراين نسبت به واكنش آنها در شرايط جديد نگراني نداشتم.»
نمايشنامه عمدتاً در خانه مي گذرد، يعني جايي كه زوج متأهل بكا( نيكول كيدمن) و هوآي( آرون ايخارت) پي در پي گفت وگوهاي غم انگيزي دارند و درباره احساسشان درباره جيسون( مايلز تلر)، همان راننده جواني كه در يك تصادف رانندگي فرزند آنها را كشته، صحبت مي كنند. بنابراين اولين ايده اي كه توسط ليندسي ابير در فيلم قرار مي گيرد، نمايش آن لحظات در قالب صحنه هايي درخور سينماست. ليندسي ابير گفت:« يكي از مواردي كه در نمايشنامه مورد توجه قرار داده شده، عدالتي است كه در خارج از صحنه زندگي وجود دارد. براي مثال تشكل حمايتي( تشكل حمايت از والديني كه فرزندانشان را از دست داده اند) در نمايشنامه حرف هاي زيادي مي زند، به توان كاري هوآي خيلي جزئي اشاره شده است، مكان هايي مثل سوپرماركت، همان جايي كه بكا با پسر جوان رو به رو مي شود، وجود دارد. در فيلم ما سراغ آن تشكل حمايتي مي رويم و با آنها صحبت مي كنيم. اگر چه من در آن زمان آن صحنه ها را به رشته تحرير در نياورده بودم، اما همه آنها را در ذهنم داشتم.»
ليندسي همه عناصر موجود را بسط مي دهد و به نمايشنامه اي كه تنها نيازمند پنج شخصيت بود، تعدادي ديگر شخصيت اضافه مي كند و تمام دنيا و زندان خانگي را كه بكا و هوآي براي خود ساخته اند، گسترش مي دهد.( در نمايشنامه خانه اي كه آنها براي بزرگ كردن پسرشان ساخته بودند، حالا ديگر او را در خود ندارد و به همين دليل آنها در پايان تصميم مي گيرند تا آن خانه را بفروشند.) در فيلمنامه با اين ايده كه هوآي به دنبال جلب توجه زن ديگري است و مسبب جدايي احساسي بكا شده است، شخصيت هوآي قوي تر مي شود و اين به صورت داستاني فرعي- اين داستان فرعي را ليندسي ابير در گذشته با الهام از بازيگران نوشته بود- در مي آيد كه در آن همه چيز بستگي به اين دارد كه بدانيم آيا هوآي واقعاً فريبكاري مي كند يا خير. او گفت:« در نمايشنامه اين قضيه كاملاً بستگي به اين دارد كه بازيگر چگونه اين صحنه ها را بازي كند. اگر واقعاً مي خواهيد بدانيد كه من چطور فكر مي كنم، فيلم را تماشا كنيد».
بدون اين كه دقيقاً مشخص شود چه اتفاقي در حال وقوع است، هوآي در جلسات تشكل حمايتي با يكي از والدين داغ ديده به نام گبي ( ساندرا اوه) آشنا مي شود. از طرف بكا نيز به ديدن جيسون- همان كسي كه با پسرش تصادف كرده است- مي رود. در نمايشنامه اين جيسون است كه به خانواده داغ ديده نامه مي نويسد و از آنها مي خواهد كه با آنها ديدار كند، ولي ليندسي ابير اين داستان فرعي را به بيرون از خانه مي كشاند. اما در فيلم اين بكا است كه به طور اتفاقي جيسون را مي شناسد و باب برقراري ارتباط با او را باز مي كند. ليندسي ابير توضيح داد: « اين من بودم كه در قالب يك فيلمنامه نويس جاي گرفتم و سعي كردم تا شخصيت نيكول را پوياتر كنم.» كارگردان جان كامرون ميشل در تكميل حرف هاي او گفت: « موضوعاتي با ساختارهاي موازي واقعاً داستان را قوي تر و قابل فهم تر از نمايشنامه كرد. اين رابطه قدرتمند پاك نيكول با اين نوجوان كه در تصادف رانندگي دخيل است، شخصاً براي من بسيار شگفت انگيز و قوي ترين قسمت داستان است».
بعد از اين كه فيلمنامه به فرمت دلخواه ميشل رسيد، او بدون رودربايستي گفت:« من معتقدم كه فيلمنامه خيلي بهتر از نمايشنامه است. صحنه هاي زيادي وجود دارند كه در نمايشنامه خيلي به آنها پرداخته نشده است، اما در فيلمنامه از بخش هاي اصلي هستند؛ شخصيت ساندرا اوه، صحنه هاي درمان گروهي، صحنه سوپرماركت، صحنه مهماني، نشان دادن خانه به يك زوج».
زماني كه ميشل پروژه را در دست گرفت، ليندسي ابير و ساري چندين بار فيلمنامه را شرح و بسط داده بودند و پيش نويسي را تهيه كرده بودند كه كاملاً از آن راضي بودند. بنا به گفته خود ليندسي ابير اين حقيقت كه او روي شخصيت هايي كار كرده بود كه برايش آشنا بودند، سبب شد تا نوشتن فيلمنامه تبديل به فرايندي نسبتاً سريع بشود. نويسنده گفت:« من سعي نكردم تا چيزهايي را كه دوست دارم حتماً در فيلم بگنجانم، فشرده كنم، همچنين سعي نكردم تا از چيزهايي كه در فيلمنامه هست اجتناب كنم». در صحنه آغازين بكا مشغول باغباني است كه يكي از همسايه ها مزاحم كارش مي شود و روي يكي از نهال ها پا مي گذارد.
ليندسي ابير وقتي ديد كه نمايشنامه براي اقتباس مناسب است، به خودش اجازه داد تا سطور انتخابي يا تك گويي هاي كلمه به كلمه را دوباره از نو بسازد و با مجموعه اي از تصاوير همراهشان كند. او توضيح داد:« به جاي اين كه درباره اميد صحبت كنيم، آن را به صورت درخششي از اميد نمايش داديم».
ليندسي ابير جزئياتي را كه در نمايشنامه بود، در لانه خرگوش تغيير داد و داستان كوتاه تند و تيزي را كه توسط جيسون در نمايشنامه نوشته شده بود، در فيلم تبديل به نمايشي كميك كرد؛ يك گزينه كاملاً سينمايي كه به عنوان موضوعي تصويري به كار گرفته شد.نكته ديگري كه آن هم مورد بررسي دوباره قرار گرفت، تبديل نمايشنامه اي دو پرده اي به فيلمي سه پرده اي است كه با يك وقفه سه يا چهار ماهه به طول انجاميد. ليندسي ابير گفت:« شما نبايد فكر كنيد كه ما دست از كار كشيديم و دوباره از اول شروع كرديم».
زماني كه ميشل به سالن تئاتر رفت- جايي كه بنا به سنت هميشه اين نويسنده است كه اتمام حجت مي كند- ميشل با اداي احترام به ليندسي ابير گفت:« در فيلم نويسنده خيلي زود تغيير مسير مي دهد. اما در اين مورد، از آنجايي كه نمايشنامه مثل بچه توست و تو نيز نويسنده فوق العاده اي هستي، من مي خواهم كه خودت فيلمنامه نهايي را اصلاح كني، كه اين كاري كاملاً غيرعادي براي يك كارگردان است چرا كه كارگردان ها هميشه مي خواهند در همه مراحل دخالت كنند». كار به مرحله تجديد نظر مي رسد و ليندسي ابير توضيح داد:« من در حقيقت بازنويسي نكردم. به اندازه كافي اضافه هايش كم شده و فيلمنامه را لاغر كرده بودم. اينجا بود كه جان فقط گفت: اين چيزي است كه تو در اين سه صفحه قصد انجامش را داري؟ اگر اين طور است، من مي توانم آن را فيلم برداري كنم».
روش كار مايكل اين گونه است:« كار من عمدتاً تراشيدن و صيقل دادن چيزهاست، بعضي از صحنه ها را قطع مي كنم، بعضي از سطور را جايگزين تصاوير مي كنم و به بازيگر يادآوري مي كنم كه ما بايد كارهاي زيادي با دوربين بكنيم.»
براي ليندسي ابير سخت ترين تغيير، قطع بخش مربوط به خواهر بكا، ايزي( تامي بلنچارد) بود كه در پرده اول نقش بسيار پررنگي داشت. ميشل معتقد بود كه اگر همان صحنه ها به ايزي داده شود، سبب مي شود تا توجه ها از قهرمانان اصلي لانه خرگوش به سمت او معطوف شود، در نتيجه ليندسي ابير حضور با اهميت ايزي را براي حفظ بار تعادلي كميكي كه در داستان مي خواهد، حفظ مي كند. نويسنده گفت:« او كارهاي بامزه زيادي مي كرد، اما تماشاچيان برادوي( تئاتر) آن را درك نمي كردند». و نويسنده وقتي اولين نمايش فيلم را در جشنواره فيلم تورنتو مي بيند، در نهايت متوجه مي شود كه ميشل مسير درستي را رفته است.« جمعيت در لحظه هاي مناسب مي خنديدند. براي من وقتي اين چيزهاي جديد را مي نوشتم تا صحنه ها را از اين كه بيش از اندازه غم انگيز يا جدي باشند حفظ كنم، همچين چيزي پيش نيامده بود.»
منبع: مجله فيلمنامه نويسي خلاق

نگاهي به فيلمنامه «لانه خرگوش»Rabbit Hole
 

نويسنده : مهرزاد دانش

خوف و رجا
 

لانه خرگوش اثري است كه ذره ذره احساسات دراماتيكش، در فرايند لحظات و تداوم آنها شكل مي گيرد. داستان كلي فيلم، در عبارات محدودي جا مي گيرد؛ حال ناخوش يك زوج بعد از مرگ بچه خردسال شان. چنين ايده اي اگرچه در بسياري از فيلم هاي ديگر هم وجود دارد، اما شيوه اي كه نويسندگان فيلمنامه لانه خرگوش براي پرورش اين ايده در اثرشان به كار گرفته اند، نوعي داد و ستد حسي و موقعيتي بين آدم هاي اصلي قصه و همچنين شخصيت هاي اطرافشان است. از همان لحظات ابتدايي اثر كه بكا را در حال گل كاري مي بينيم و همسايه براي دعوت به شام به باغچه او قدم مي گذارد و ناخواسته گل تازه كاشته شده اش را لگدكوب مي كند، اين معامله حسي شكل مي گيرد. در آن لحظه مخاطب نمي داند كه بكا دچار چه غصه اي است، اما همين ايده كوچك له شدن گل لطيف باغچه اش، فضاي حسي لازم را براي اطلاعاتي كه قرار است چند سكانس بعد در اختيار مخاطب قرار گيرد، پرورش مي دهد. اين فضا روندي گام به گام و خيلي تدريجي دارد؛ بعد از ماجراي باغچه، ابتدا درخواست بكا را از شوهرش، هوآي، در مورد تصميم دروغين رفتن به بيرون خانه، مي بينيم،‌ سپس آزاد كردن ايزي، خواهر بكا از بازداشت توسط او مطرح مي شود و بعداً تماشاي فيلم پسربچه از گوشي همراه هوآي، تا اين كه با اعلام خبر حاملگي ايزي و گفت و گوي هوآي و رفيقش موقع بازي اسكوآش و در نهايت شركتشان در گروه والديني كه فرزند از دست داده اند، گره اصلي درام مطرح مي شود. مي بينيد كه در اين مسير احساسات مختلفي از قبيل انزواگرايي، روحيه نجات دهي ديگران، پنهان سازي عواطف و ... مطرح مي شود تا اين كه در نهايت موقع طرح ايده اصلي كار نوبتش فرا مي رسد. اين، همان روند ديالكتيك حسي است كه فيلمنامه نويسان لانه خرگوش به خوبي مهندسي اش كرده اند تا مخاطب آرام آرام با حال و هواي آدم هاي قصه آشنا و دم خور و حتي سمپات شود. اين ديالكتيك در فرايند كلي روايت هم جاري است. اولين تضاد زن و شوهر در گروه همان والدين فرزند از دست داده است كه رخ مي نمايد: مرد قصد مراعات عقايد و عواطف ديگران را دارد، اما زن بي محابا به ديدگاه آدم هاي گروه مي تازد.( بامزه اينجاست كه در همين گروه بعداً مرد منش مراعات كننده خود را با تمسخر و هزل ديگران عوض مي كند.) اين تضاد در مصداق هاي مختلف تداوم دارد؛ رابطه زناشويي، تمايل به بچه دار شدن، فروش خانه، نوع واكنش به وسايل و يادگارهاي دني و... تا اين كه انفجار درام هنگام پاك شدن فيلم دني از گوشي همراه مرد و سپس اعتراض شديد او رخ مي دهد و هريك از اين دو با يادآوري فضاي مرگ دني، و نيز سرزنش خويش در علت مرگ او( از نبستن چفت در گرفته تا سرگرم شدن به مكالمه تلفني و حتي خريد سگي كه دني در تعقيب او دچار حادثه اتومبيل شد)، به تخليه اي رواني مشغول مي شوند كه تضاد بينشان را به يك دوري موقت تبديل مي كند. اين روال در ارتباط بكا با آدم هاي ديگر، يعني خواهر و مادرش هم شكل مي گيرد كه با اولي با محوريت تولد فرزندش و با دومي با تمركز بر مرگ پسرش تنش پيدا مي كند و ماجرا تا سيلي نواختن بر گوش زني غريبه كه مايل نيست براي كودكش خوراكي بخرد ادامه مي يابد. يكي از زيباترين كنش هاي زن در اين فضا، جايي است كه هنگام ترمز شديد اتومبيل، ناخودآگاه به عقب برمي گردد و جاي خالي صندلي كودك را كه حالا با كيك جشن حاملگي خواهرش قرين شده نگاه مي كند.
فيلمنامه نويسان در تعميق حس دردمند زوج بسيار موفق اند. يكي با يادمان خود را آرام مي كند و ديگري با محو آن. اما اين روند در مسير خود به آنجا مي رسد كه اولي را به مواد مخدر سوق مي دهد و دومي را به ملاقات هاي همدلانه با كسي كه عامل مرگ بچه بوده است، وادار مي كند. از اينجاست كه فيلمنامه نويسان در پي گره گشايي برمي آيند. معمولاً در چنين مرحله اي از چنين مضموني، ايده هايي از قبيل تولد فرزند دوم يا نگه داري از طفلي ديگر يا فرو رفتن در نكات اخلاقي و معنوي جايگزين مي شود تا مرحله گره گشايي دراماتيك شكل بگيرد. اما ايده نويسندگان لانه خرگوش، غير اينهاست. طرح ايده جهان موازي آن هم از طرف جيسون، يعني همان جوانك عامل مرگ بچه، كه طراحي هايش به مثابه تك سكانس هايي تكرار شونده در لا به لاي موقعيت زوج مزبور ظاهر مي شود، مفر هوشمندانه اي است براي اين كه هم حل گره درام قالب هپي اندهاي سطحي به خود نگيرد و هم روايت را به آستانه حركت و موقعيتي نوين سوق دهد. اين ايده، هم غم از دست دادن بچه را محفوظ نگه مي دارد و هم اميد به موقعيتي ولو ذهني و دست نيافتني را. عنوان لانه خرگوش( كه اسم كتاب كميك جيسون است) با اين ايده، تبديل به نمودي مي شود از ظرفيتي كه هم خلأ و فقدان را القا مي كند و هم وجود و ايجاب را، نوعي خوف و رجا از اين كه در اين حفره آن چه مي خواهي هم هست و هم نيست. در اين مرحله، زن و شوهر با ترديد و بهت، دست يكديگر را در دست مي گيرند تا آن حس متضاد، جلوه اي عيني به خود گيرد.
منبع: نشريه فيلم نگار،‌ شماره 106.